سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه یکی از شما از چیزی که نمی داند، پرسیده شود، از گفتن «نمی دانم» خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
مشکات

بخش پنجم - کارناوال شهر بازی :

در بخش دیگری از قصه ، پینوکــیو در راه رفتن به خانه با یکی از دوستانش برخورد می کند و با تعریف های اغواکننده ی او : دوستان گمراه ، تشویق و ترغیب به همراهی با کارناوال اعزامی به شهر بازی می شود شهری که در آن تنها کار بچه ها ، بازی و تفریح و سرگرمی ست : لهو و لعب دنیایی ، و دیگر لازم نیست بچه ها به کار دیگری بپردازند  .

پس پینوکیو راهی آنجا می شود . بعد از یک شبانه روز بازی و تفریح و سرگرمی در شهر بازی : ایامی درغفلت بودن ، کم کم بچه ها بخواب می روند : فراموش نمودن هدف خلقتت .

فرداصبح ، پینوکیو در آئینه اتاق خوابش از صحنه ای که می بیند از وحشت زبانش بند میآید .این باور کردنی نیست ! چرا گوشهایم این شکلی شده اند ؟! گوشهای او همانند گوش خران دراز شده است .

پینوکیو حیران و هراسان است  و نمی داند چه کار باید بکند . و مرتب بخودش می گوید : چه بلایی داره سرم میآد ؟! پس از مدتی کم کم تمام  اندام او تبدیل به اندام خر میشوند : مسخ شدن  ،  تبدیل از خوی انسانی به حیوانی ،

حالا مدیر شهر بازی که همان رییس بد جنس سیرک است او و دیگر بچه ها یی که تبدیل به خر شده اند را می فروشد : بردگی شیطان ،

و باز پینوکیو ی قصه ما پشیمان می شود . و در حالی که دلش برای پدر ژپتو ی پیرش تنگ شده ، اشک ندامت و حسرت می ریزد . و از خودش می پرسد : " چه کار باید یکنم ؟!  

خر

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمود علیمرادیان 96/2/3:: 10:2 عصر     |     () نظر